کد مطلب:314971 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:177

فقط روضه ابوالفضل
حضرت حجةالاسلام و المسلمین حاج آقای نمازی از قول حاج



[ صفحه 537]



آقا مولانا از مداحین با اخلاص اصفهان نقل فرمودند: هر سال ایام عاشورا برای تبلیغ به آبادان می رفتیم. یك سال یك آقا سیدی كه ظاهرا اهل گلپایگان یا از شهر دیگری بود، با ما همراه شد، تا اینكه دهه محرم و وقت رفتن گردید، دیدم خیلی ناراحت است.

رفتم جلو و گفتم: آقا سید چرا ناراحتی؟ گفت: حقیقتش ما ایام محرم توی شهرمان روضه خوانی داشتیم. ولی امورات ما نمی گذشت. امسال خانواده به ما پیشنهاد دادند كه به خوزستان بیاییم تا شاید بتوانیم از طریق تبلیغ در شهرستان دیگر وضعمان را تغییر دهیم. اینجا هم چیزی برایمان نداشت و دست خالی دارم برمی گردم و نمی دانم جواب زن و بچه ام را چه بدهم. آقایی كه مسئول كار ما بود گفت: بلیط برایتان می گیرم و یك مقدار هم پول دادند، اما این جواب كار را نمی داد. آقا سید ناراحت و سر در گریبان بود، كه یك وقت یك سید عربی آمد و به او گفت: آیا روضه می خوانی؟ گفت: بله ولی بلیط برگشت دارم. گفت بلیط را عوض می كنیم، گفت: دست شما درد نكند در این هنگام سید عرب دست او را گرفت و زود برد. بقیه داستان را از زبان خود ایشان نقل می كنم:

مرا از این طرف شط به آن طرف شط برد، و از روی پل كوچكی عبور كردیم. به نخلستان رسیدیم، مرا وارد یك حسینیه بزرگی كردند كه جمع زیادی در آنجا آمده بودند. و همه افراد آنجا سید بودند و به من گفتند: فقط روضه اباالفضل (علیه السلام) بخوان، من هم صبح و ظهر و شب برای آنها روضه حضرت ابوالفضل (علیه السلام) می خواندم. تا اینكه دهه تمام شد. وقتی كه می خواستم بیایم جعبه ای به یك بسته پارچه برایم آوردند و بعد گفتند: این نذر آقا



[ صفحه 538]



اباالفضل (علیه السلام) است و كلیدش را هم به من دادند. من با خود گفتم: اینجا همین دفعه بود، دیگه اینجا را پیدا نمی كنم اما به من گفتند: این دو تا بقچه را هم ببر برای دو تا دخترهایت كه خانمت گفته بود: برای دخترهایمان چیز می خواهیم.

بعد كه به منزل آمدم. خانمم به من گفت: همان آقایی كه بقچه ها و پول ها را به تو داد به من گفته بود: مردت را این طرف و آن طرف نفرست ما خودمان كارتان را سر و سامان می دهیم. هم اكنون این آقا وضع زندگی شان عالی است. [1] .


[1] كرامات العباسيه، ص 62.